من به هنگام شکوفایی گلها در دشت،
باز بر می گردم...
و صدا می زنم :
« آی!
باز کن پنجره را،
باز کن پنجره! باز آمده ام!
من پس از رفتنها... رفتنها...
با چه شور و چه شتاب،
در دلم شوق تو، باز آمده ام!
داستانها دارم،
از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو...
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو...
بی تو می رفتم... تنها... تنها!
و صبوری مرا،
کوه تحسین می کرد.
من اگر سوی تو بر می گردم،
دست من خالی نیست!
کاروانهای محبت با خویش
ارمغان آوردم...! »
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت،
باز، بر می گردم...
ـ تو به من می خندی...!
من صدا می رنم:
« آی!
باز کن پنجره را...! »
ـ پنجره را می بندی...!
ای رفیق، ای پسر، ای همسفر، ای هموطن، ای دوست، اگر حوصله داری بنشین در بر من تازِ رَه مهر و صفا باتو بگویم سخنی چند،که باشد همه اش پند چه پندی که به شیرینی شهد و شکر و قند، در این دور و زمان عصر فضا عاطل و باطل منشین کار بکن کار، نه یکبار که ده بارکمه از کار تو گرد درّة ناصاف تو هموار وشود سهل، ترامطلب دشوار مکن تنبلی و باش همه وقت تو بیدار،شنیدی که نباشد به جهان کار برای احدی عار، ولی ننگ بر ان باد که از کار فراری شده و شیوهء او، مقصد او، مطلب او، مفتخوری گشته و خواهد همه جا مفت خورد، مفت چرد، مفت برد، مفت رهد، مفت جهد، مفت کند زندگی و مفت بمیردکه چنین ادمی البته نَیَرزد به دو من سیب زمینی،که چنین شخص میان همه خوار است،که کارش همه راز است که یک ادم بیکار وولنگاربه هر جامعه باریست سر بار، از او خلق گریزند به هر کوچه و بازار که او هست، دل ازار،کسی نیست ورا یار،که از مفتخوری خلق ندارند دلی خوش بخوصوص انکه همه عمر نگفت است مگر مفت، نخفته است مگرمفت، نخورده است مگر مفت، نبرده است مگر مفت، سر انجام نمُرده است مگر مفت، نرفته است همه عمر مگر راه خطا را گر بخواهم که شمارم همه مفتخوران را بدهم شرح که زانان بشوی دور، دو چشم همة مفتخوران کور،که جای همه شان در وسط گور، همه رانده و منفور، یکی ز ان همهء مفتخوران هست گدا، مرد گدا از همه ننگین تر و نادان تر و پایین تر و جاهل تر و احمق تر و بد تر که زند خود به مریضی، نرود در عقب کار که در کار گداییست گدا را به جهان فایده بسیار، ندارد غم امسال و غم پار، پس انداز نموده ست بسی پول، از این رو بود او از ته دل راضی و شنگول.
ولی مفتخور دومی ان مردک رمال همان مرد سیه فال بد احوال قرشمالِ کثیف است که کارش همه در مایهء ریب است و فریب است.که اعمال خطا از طرف او نه عجیب است،که دائم پی پر کردن جیب است،کجا مردک رمال نجیب است؟ از ان مرد دغل چون گذری دزد، بله دزدبود قافله سالار همه مفتخوران، مفت بران، مفت چران، در همهء عمر همین ادمک فاسدبد کار تبه کار بجز دزدی بسیار، نکردست دگر کار، از انان که گذشتیم دگر ادم معتاد، هم از مفتخورانی است که چون قدرت کار از بدنش سلب شده، جمله وجودش طرف شیره و تریاک و حشیش و هروئین جلب شده، لاجرم از او نیز در این جامعه جز خوردن و خوابیدن و گردیدن و افتادن و خواری و خماری دگرش کار نباشد،پس از این روی از این مفتخوران کرد حذر باید وزان جمع جدا گشت که در عصر فضا کار و تلاش است شعار همگان، مفتخوری نیست دگر شیوهء این ملت و این ملک، پس ای دوست بیا کار بکن کار که راضی کنی از خدمت و از کار خودت هم خود و وجدان خودو جلب کنی هم نظر خالق و هم خلق خدا را .